English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 232 (6600 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
locate U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating U جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
substitute U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituted U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituting U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
intruder U قرار دادن چیزی در چیز دیگر
intruders U قرار دادن چیزی در چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
superimpose U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposes U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposing U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
position U قرار دادن چیزی در محل خاص
positioned U قرار دادن چیزی در محل خاص
underlay U در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
underlays U در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
underlain U در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlie U در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlies U در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
contain U قرار دادن چیزی در درون
contained U قرار دادن چیزی در درون
contains U قرار دادن چیزی در درون
embowel U در شکم چیزی قرار دادن
setover U روی چیزی قرار دادن
superposition U قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
put in U قرار دادن چیزی در
Other Matches
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
encapsulated U چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد
superimpose U روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
top U بخش ای که در بالاترین قسمت چیزی قرار دارد
superimposes U روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimposing U روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
interferes U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfere U توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
string out <idiom> U کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers . U چیزی را از کف دادن
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
push U چیزی را زور دادن
to plug in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to book something U چیزی را سفارش دادن
to lean against something U پشت دادن به چیزی
prevents U توقف رخ دادن چیزی
to hire out something U اجاره دادن چیزی
pushes U چیزی را زور دادن
to let something [British E] [Real Estate] U اجاره دادن چیزی
to let something on a lease U اجاره دادن چیزی
to put in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to rent out something U اجاره دادن چیزی
to smell [of] U بوی [چیزی] دادن
pushed U چیزی را زور دادن
boosted U افزایش دادن چیزی
locus in quo U جای رخ دادن چیزی
to hand somebody something U به کسی چیزی دادن
to pass somebody something U به کسی چیزی دادن
give away <idiom> U دادن چیزی به کسی
prevent U توقف رخ دادن چیزی
prevented U توقف رخ دادن چیزی
boosts U افزایش دادن چیزی
preventing U توقف رخ دادن چیزی
hand in <idiom> U به کسی چیزی دادن
boosting U افزایش دادن چیزی
to cut something U چیزی را کاهش دادن
boost U افزایش دادن چیزی
to cut down [on] something U چیزی را کاهش دادن
integrate U درشکم چیزی جا دادن
integrates U درشکم چیزی جا دادن
integrating U درشکم چیزی جا دادن
measure U توقف رخ دادن چیزی
to cut back [on] something U چیزی را کاهش دادن
to hire out something U کرایه دادن چیزی
to rent out something U کرایه دادن چیزی
reimburse U خرج چیزی را دادن
reimbursing U خرج چیزی را دادن
to let something [British E] [Real Estate] U کرایه دادن چیزی
to let something on a lease U کرایه دادن چیزی
reimburses U خرج چیزی را دادن
reimbursed U خرج چیزی را دادن
to buoy something [up] U به کسی [چیزی] دل دادن
epitomised U صورت خارجی به چیزی دادن
moved U تغییر دادن محل چیزی
to atone for something U کفاره دادن برای چیزی
to make out someone [something] U تشخیص دادن کسی [چیزی]
to make amends for something U کفاره دادن برای چیزی
pitch in <idiom> U به چیزی پول یا کمک دادن
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
to discern someone [something] U تشخیص دادن کسی [چیزی]
moves U تغییر دادن محل چیزی
prevention U مانع رخ دادن چیزی شدن
transfuse U چیزی را نقل وانتقال دادن
overglaze U روی چیزی را لعاب دادن
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
move U تغییر دادن محل چیزی
representation U عمل نشان دادن چیزی
redo U انجام دادن مجدد چیزی
redid U انجام دادن مجدد چیزی
catch up with (someone or something) <idiom> U وقف دادن به کسی یا چیزی
settle a score with someone <idiom> U عین چیزی را به کسی پس دادن
to fire up something U با تحریک چیزی را افزایش دادن
representations U عمل نشان دادن چیزی
to p athing to a person U کسی را از چیزی بهره دادن
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
epitomises U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomising U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomize U صورت خارجی به چیزی دادن
redone U انجام دادن مجدد چیزی
epitomized U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomizes U صورت خارجی به چیزی دادن
epitomizing U صورت خارجی به چیزی دادن
movement U تغییر دادن محل چیزی
to get something to somebody U تحویل دادن چیزی به کسی
to cause the downfall of somebody [something] U کسی [چیزی] را شکست دادن
to bring down somebody [something] U کسی [چیزی] را شکست دادن
to jump at something [colloquial] U به چیزی واکنش نشان دادن
to give somebody [something] a helping hand U به کسی [چیزی ] یک دست دادن
to put something to the vote U درباره چیزی رای دادن
to permit somebody something U به کسی اجازه چیزی را دادن
to drop something off [at someone's] U چیزی را [به کسی ] تحویل دادن
advancing U حرکت دادن چیزی به جلو
advances U حرکت دادن چیزی به جلو
advance U حرکت دادن چیزی به جلو
to equip something U چیزی را ساز و برگ دادن
hard on (someone/something) <idiom> U آزار دادن کسی یا چیزی
to weigh in [on something] U تذکر دادن [در مورد چیزی]
to give a long recital of something U دادن یک شرح مفصل و طولانی از چیزی
exchange U دادن چیزی به جای چیز دیگر
photosensitize U بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
to tease a person for a thing U کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
demonstrating U نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrate U نشان دادن نحوه کار چیزی
end U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
exchanges U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging U دادن چیزی به جای چیز دیگر
debunk U توخالی بودن چیزی را نشان دادن
demonstrates U نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrated U نشان دادن نحوه کار چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
do a job on <idiom> U بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
to work it <idiom> U چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to forfeit something U چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
impact U اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
ends U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
exchanged U دادن چیزی به جای چیز دیگر
to lose something U چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
ascription U عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
have eyes only for <idiom> U همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
ended U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
To pin something on someone . U چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] U اظهار نظر دادن در باره چیزی
impacts U اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
engrain U درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
to paint something [with something] U چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
resist U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1اصلاح ترجمه
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com